فاصله ها

مهم دل آدماس نه فاصله ها

فاصله ها

مهم دل آدماس نه فاصله ها

از دیشب تا حالا نخوابیدم ساعت ۳وخورده ای بود که گوشیو قطع کردم زدم زیر گریه جیغ میکشیدم نمیدونستم چیکار کنم خودمو بزنم به دار دنیا هرچی بود رو نثار کنم یا چی....

دلم برا خودم سوخت چرا هیچکس منو بخاطر خودم نمیخواد اگه آدما برا هم منفعت نداشته باشن راحت ترک میشن از خودم بخاطرش گذشتم ۵مرداد ماه بود دنیا رو برام جهنم کرد یه هفته داغون بودم ولی میخندیدم خواهرم شاهده که چه بلایی به سرم اومد از خودم گذشتم تا بهش برسم و رسیدم ولی تازگیا با حرفای جدید روبه رو میشم الان فهمیدم هیچکس منو بخاطر خودم نمیخواد حتی نمیتونه از خودش برام بگذره همه حرف میزنن ولی عملی نمیبینم از دیشب شدم یه مرده ی متحرک صبح به علی پیم دادم صبح بخیر گفتم تو طول روز براش پیام فرستادم شدم همونی که اون میخواد خودم رو جلوش باختم...

الان‌دیگه نمیدونم برا چی دارم نفس میکشم برا چی بازم پاشدم رفتم سروقت دکتر اینقد دارو میچپونم تو معده ام تا بخاطرش خوب بنظر بیام جلوش خوب باشم نمیدونم چرا خودمو جلوش باختم عشق با آدم چیکار میکنه چقد ضعیف شدم در مقابلش...

دیگه نمیخندم اگه هم بخندم همون لبخندای عصبیمو رو لبام میارم الان سرکارم که دارم مینویسم چشام پر از اشک شده تو صفحه ی اینیستاگرامم یه عکس قدیمی از خودم گذاشتم کپشنشم نوشتم هیچوقت هیچکس برای داشتن من نجنگید... هیچوقت. میدونم علی وقتی ببینه چه واکنشی نشون میده ولی این تنها چیزی بود که میتونستم بزارم از درون خالی شدم علی منو بخاطر خودم نمیخواد حتی بخاطرمم نمیجنگه حالم از خودم بهم میخوره چه دوست داشتن نابی که من جلوش کاملا خودمو باختم تا هرچی بگه هرچی میخواد اون باشم براش ولی اون....

عیبی ندارم دلم فدای سرت بزار دنیا هرچی سرت میخواد بیاره بزار قلبتو از جاش بکنه بزار خاک و خاکشیرت کنه ولی تو دم نزن 

از این به بعد میشم همونی که تو میخوای میشم یه آدم دیگه منم که افسرده حال منم که خودباخته منم که به هرچی خواستم برسم صد قدم ازش فاصله گرفتم  تا وقتی زندم میشم برات بهترین آدم روی زمین ولی دیگه نمیخوام زنده باشم از این به بعد فقط سعی میکنم خودمو نابود کنم از این به بعد تلاش میکنم همه رو از خودم راضی نگه دارم تا وقتی رفتم پشتم حرف نباشه از این به بعد من دیگه خودم نیستم بلکه خود توام که در مقابلت ظاهر میشم 

خوشبحالت یکی رو داری که بشه عین خودت تا یه لحظه هم غصه رو لبات نیاد ولی من ....

دیشب برام روشن کردی که برای ازدواج منو نمیخوای دیشب حتی نتونستی از خواسته های خودت برام بگذری ولی من گذشتم برات عزیزم....فکر کردم توام منو میخوای ولی نخواستی بغض از این به بعد گلومو گرفته دیگه ولم نمیکنه 

امروز جمعه اس از دیشب درد وجودمو پر کرده حس میکنم دارن سوزن تو بدنم فرو میکنن بالشو جلو دهنم گرفتم فقط جیغ میزنم حتی دیگه گریه امم نمیگیره، به زور خوابم گرفت صبح که از خواب پاشدم هنوزم درد داشتم به زور پاشدم بدون اینکه بزارم کسی بفهمه رفتم طبقه بالا یخچال رو نگاه کردم همه چی تموم شده بود تو دلم به خودم فحش دادم در یخچال رو بستم اومدم برا خودم چایی ریختم نشستم گوشیمو برداشتم پیام اومده بود نوشته بود که سپیدم وقتی اون چشمای خوشگلتو باز کردی بهم خبر بده میری کلاس یا نه!؟
منم براش نوشتم نه نرفتم راحت استراحت کن...
جمعه ها میرم کلاس طراحی ولی سه هفته اس که نرفتم دیگه هیچی از نقاشی و طراحی هم نمیدونم شدم یه آدم دیگه...
سه شنبه بود دهم دی رفتم دکتر گفت کبدت هم چربه فقط یه نیشخند زدم گفت باید آزمایش بدی حالم بد شد نمیدونم خدا چرا باهام قهره چرا باهام سرلج افتاده هرچی درد بی درمونه داده بهم
اومدم خونه حالم بد گرفته بود به علی پیم دادم که حالم گرفته اس بهش گفتم فقط تو دلم دعا دعا میکردم نزاره بره وقتی میشنوه
چون اینم به بیماریم اضافه میشد...
ساعت یک هست صدای شکمم بلند شده از دیروز هیچی نخوردم پولم ندارم که برم برا خودم خرید کنم شهریه کلاسمم ندادم
دلم برا خودم میسوزه بابا هم هیچ کمکی بهم‌ نمیکنه به علی هم نمیتونم بگم چون اونقد هم باهاش راحت نیستم در این موردها درسته میگه همه چی رو بهم بگو ولی نمیتونم شاید اونم فک کنه دارم جیبشو خالی میکنم به هیچکی نمیتونم بگم چه دردمه...
خواهرزاده ام ۴سالشه میگه خاله یه چیز بگم بهت چرا مامان بخاطرت گریه میکنه هیچ حرفی نتونستم در مقابلش پیدا کنم بگم آخه چی بگم بوسش کردم گفتم هیچی عزیزم فقط به مامانت بگو هیچوقت گریه نکنه....
ساعت سه هست به علی زنگ زدم برداشت معلوم بود خوابالو هست گفت سلام گفتم سلام گفتم آماده نشدی گفت خواب بودم همین بتونم ۵ ببینمت قرار بود ببرتم شاهگلی ولی نبرد گفت بریم پیش نیما گفتم باشه نشستیم نیما دوستشو معرفی کرد بعد سلام و احوالپرسی در مورد کار باهامون حرف زد یه ساعت فقط به توضیحاتش گوش میکردیم بعدم علی گفت پاشیم بریم فقط تنها دلخوشی همین روزام علی هست و بس ....
داشتیم قدم میزدیم باهم یهو گفتم من توقعم خیلی بالاست میدونی که آمپرش زد بالا قاطی کرد بهم گفت میتونی بری بهت از همین الان میگم شاید سالهای بعد هم همین وضع باشه کارم جور نباشه نتونم خونه بگیرم بیایم خونه بابام زندگی کنیم اینجوری منو قبول میکنی از حرص فقط داشتم نگاش میکردم جوابی بهش نمیدادم حرفاشو گفت حرفامو گفتم ساعت نه بود اسنپ گرفتم راهی خونه شدم
اومدم دیدم خواهرم تو تب میسوزه بردمش طبقه بالا دیگه داشت گریه ام میگرفت تو دلم فقط فحش میدادم که این چه زندگیه من دارم الان که دارم مینویسم چشمام بارونی تر از همیشه اس دلم گرفته تر از همیشه اس خدایااااااا منم ببین بخدا خستم چه گناهی کردم به درگاهت که اینه جوابمممم...

تو کافه نشسته بودیم لرزش دستام بیشتر از قبل شده بود دستامو سفت نگه داشتم تا کسی متوجه نشه چشمام قرمزه قرمز شده بود از حرص لرز برم داشته بود بهش گفتم سرویس بهداشتی کجاست!؟
پا شد راهنماییم کرد، رفتم تو در رو از پشت قفل کردم زدم زیر گریه...
حالم بدتر از قبل شده بود فقط خدا خدا میکردم حالم بد نشه اومدم نشستم پیشش ولی نمیتونستم پیشش گریه کنم داغون بودم داغون تر از همیشه، نشست باهام حرف زد دلیل و منطق آورد از خودش گفت هیچی نمیگفتم فقط داشتم نگاش میکردم دستامو گرفت یه لحظه کلا ساکت شد دیگه هیچی نگفت وقتی لرزش دستامو دید، غم وجودمو گرفته الان ساعت ۱:۳۱دقیقه اس داغون تر از همیشه ام شدم یه تیکه ابر بهاری که داره میباره میخواستم رگمو بزنم ولی منصرف شدم
چند روز پیش رفتم دکتر از انجمن برام پیام اومده بود که همراه با مدارک پزشکی به درمانگاه مراجعه کنین، صبح رفتم ۲ساعت معطل بودم قبلنا فقط از حساسیتم حرف میزدن ولی الان از سرطان حرف میزنن فرم پر کردم اولین سوالش این بود آیا ترس مبتلا شدن به سرطان را دارید!؟ حالم بد شد که چرا سرطان پاش بازشده به سوالات، پرسیدم از دکتر تغذیه بهم گفت درصدش بالاس خفه شدم هیچی نگفتم.
شب بود باهاش حرف زدم گفتم من هیچوقت ازدواج نمیکنم منو به کسی معرفی نکن اگه خواستی فکر کن جوابتو بهم بگو گفت نه من همیشه پیشتم حتی اگه تو سرطان داشته باشی چیزی نگفتم