فاصله ها

مهم دل آدماس نه فاصله ها

فاصله ها

مهم دل آدماس نه فاصله ها

بالاخره تمومش کردم اونم به طور فجیح

زندگیمو خودمو باختم در مقابل یه آشغال به تمام معنا ...

حالم خیلی بد بود خواهرم با همکارام منو برداشتن بردن کوه وقتی برگشتم دنیا انگار رو سرم چرخید یه دفعه به خودم اومدم دیدم دارم جیغ میزنم پشت گوشی، زنگ زده بودم به خونه ی علی اینا اونم‌برداشت گفت نمیشناسمت...

باحال بد پاشدم رفتم اونجا نیم ساعتی جلو خونشون نشسته بودم چون یه هفته ای میشد بخاطر شوک عصبی بیهوش میشدم بالاخره در رو زدم رفتم تو.... نشستم همه ی خانوادش جلو روم نشستن

گفتم جریان چیه چهارشنبه روانشناسمون گفت دو روز کامل حرف نزنین تا شنبه که میاین اینجا چیشد پسرت به دو روز نکشیده بهم خیانت کرد به دو روز نکشیده هیچکدومتون منو نمیشناسین...

پدرش خردم کرد ، مادرش خردم کرد، پسراش خردم کردن

گفتم مشکل منو حل کنین بعد من میرم و شماها بمونین با خداتون...

گفتن تو هیچ مشکلی نداری خودت خواستی

پسرش برگشت گفت دیدی همه ی اون چیزایی که تو بهم ندادی توی یه روز به همشون رسیدم....

من حتی تو سرم جز اون بازم هیشکی نبود داشتم داغون میشدم خرد میشدم صدای شکسته شدنم رو با گوشام میشنیدم

هیچیکی نبود هیچکی فقط خدا بود و من ...

دوس مشترکمون نیما هم اومد اونجا ولی طرف اون بود

اونی که تا یه هفته پیش نقشه میچید برا اینکه بتونم روش شکایت کنم نقشه که چطور به زور بهم تجاوز کرده....

ولی حالا با دوستش مسخرم میکردن جلو روم

هیچی نگفتم هیچی هیچی

فهمیدم همشون نقشه بود نقشه ای که نیما و علی باهم برام چیده بودن

اومدم با یه پیج فیک همشو ازش پرسیدم گفتم ماجرا  رو به نیما، گفت آره اینو به هرکیم بگی میدونه که نقشه بوده و اینو هم گفت که رل الانشو گیر میاوردم زندگیشو بهم میریختم ، اشکام بند نمییومد ‌‌‌....

اونروز که از خونشون اومدم بیرون من مردم اومد دنبالم ولی از بس صدای گریه هام بلند بود هیچ صدایی نمیشنیدم چند دفعه خوردم زمین بلند شدم راه رفتم باطری گوشیم خالی شده بود یه سوپرمارکتی اونجا بود رفتم داخل و اجازه گرفتم گوشیمو زدم تو شارژ بعدم تشکر کردم رفتم رو پل کابلی نشستم ظهر بود که اونجا بودم ولی به خودم اومدم دیدم شب شده... خودمو میخواستم از رو پل پرت کنم پایین فقط چشمای لیدا خواهرم میومد جلو چشام....

اومدم خونه ولی صدای گریه هام قطع نمیشد.....

من اونروز مردم همون روزی که بهم گفت من عاشقتم .....

۲۵مهر ۱۳۹۹

حالا من موندم با خودم

ولی قول میدم مدت زیادی زنده نمونم.....

 

سین .و

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی