فاصله ها

مهم دل آدماس نه فاصله ها

فاصله ها

مهم دل آدماس نه فاصله ها

امروز جمعه اس از دیشب درد وجودمو پر کرده حس میکنم دارن سوزن تو بدنم فرو میکنن بالشو جلو دهنم گرفتم فقط جیغ میزنم حتی دیگه گریه امم نمیگیره، به زور خوابم گرفت صبح که از خواب پاشدم هنوزم درد داشتم به زور پاشدم بدون اینکه بزارم کسی بفهمه رفتم طبقه بالا یخچال رو نگاه کردم همه چی تموم شده بود تو دلم به خودم فحش دادم در یخچال رو بستم اومدم برا خودم چایی ریختم نشستم گوشیمو برداشتم پیام اومده بود نوشته بود که سپیدم وقتی اون چشمای خوشگلتو باز کردی بهم خبر بده میری کلاس یا نه!؟
منم براش نوشتم نه نرفتم راحت استراحت کن...
جمعه ها میرم کلاس طراحی ولی سه هفته اس که نرفتم دیگه هیچی از نقاشی و طراحی هم نمیدونم شدم یه آدم دیگه...
سه شنبه بود دهم دی رفتم دکتر گفت کبدت هم چربه فقط یه نیشخند زدم گفت باید آزمایش بدی حالم بد شد نمیدونم خدا چرا باهام قهره چرا باهام سرلج افتاده هرچی درد بی درمونه داده بهم
اومدم خونه حالم بد گرفته بود به علی پیم دادم که حالم گرفته اس بهش گفتم فقط تو دلم دعا دعا میکردم نزاره بره وقتی میشنوه
چون اینم به بیماریم اضافه میشد...
ساعت یک هست صدای شکمم بلند شده از دیروز هیچی نخوردم پولم ندارم که برم برا خودم خرید کنم شهریه کلاسمم ندادم
دلم برا خودم میسوزه بابا هم هیچ کمکی بهم‌ نمیکنه به علی هم نمیتونم بگم چون اونقد هم باهاش راحت نیستم در این موردها درسته میگه همه چی رو بهم بگو ولی نمیتونم شاید اونم فک کنه دارم جیبشو خالی میکنم به هیچکی نمیتونم بگم چه دردمه...
خواهرزاده ام ۴سالشه میگه خاله یه چیز بگم بهت چرا مامان بخاطرت گریه میکنه هیچ حرفی نتونستم در مقابلش پیدا کنم بگم آخه چی بگم بوسش کردم گفتم هیچی عزیزم فقط به مامانت بگو هیچوقت گریه نکنه....
ساعت سه هست به علی زنگ زدم برداشت معلوم بود خوابالو هست گفت سلام گفتم سلام گفتم آماده نشدی گفت خواب بودم همین بتونم ۵ ببینمت قرار بود ببرتم شاهگلی ولی نبرد گفت بریم پیش نیما گفتم باشه نشستیم نیما دوستشو معرفی کرد بعد سلام و احوالپرسی در مورد کار باهامون حرف زد یه ساعت فقط به توضیحاتش گوش میکردیم بعدم علی گفت پاشیم بریم فقط تنها دلخوشی همین روزام علی هست و بس ....
داشتیم قدم میزدیم باهم یهو گفتم من توقعم خیلی بالاست میدونی که آمپرش زد بالا قاطی کرد بهم گفت میتونی بری بهت از همین الان میگم شاید سالهای بعد هم همین وضع باشه کارم جور نباشه نتونم خونه بگیرم بیایم خونه بابام زندگی کنیم اینجوری منو قبول میکنی از حرص فقط داشتم نگاش میکردم جوابی بهش نمیدادم حرفاشو گفت حرفامو گفتم ساعت نه بود اسنپ گرفتم راهی خونه شدم
اومدم دیدم خواهرم تو تب میسوزه بردمش طبقه بالا دیگه داشت گریه ام میگرفت تو دلم فقط فحش میدادم که این چه زندگیه من دارم الان که دارم مینویسم چشمام بارونی تر از همیشه اس دلم گرفته تر از همیشه اس خدایااااااا منم ببین بخدا خستم چه گناهی کردم به درگاهت که اینه جوابمممم...

سین .و

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی