امروز تولد علی هست نتونستم براش کادو بگیرم یه باکس گل خوشگل میخک گرفتم رفتم خونشون در رو زدم مامانش در رو برام باز کرد باهمدیگه حرف زدیم بعدم رفتم پیش علی
میدونم هرقدمی رو که برمیدارم اشتباهه ولی مجبورم تا زمانی که بیاد جلو و بعدش هرچی خدا بخواد بهش گفتم تو عین قبل دیگه دوستم نداری گفت نه اشتباه فکر میکنی من برات میمیرم ولی میدونم که دروغ میگه منو بخاطر خودم نمیخواد منو فقط بخاطر سادگیم بی ریا بودنم میخواد همین چون بخاطرش میدونه من از خودمم میگذرم چشمای آدما هیچ موقع دروغ نمیگن اینارو وقتی بهم گفت که تو چشمام نگاه نمیکرد چند روز پیش برحسب اتفاق گفتم بزار برم پیج اینیستای علی رو نگاه کنم نمیخواستم اصلا فضولی کنم چون بهش اعتماد دارم ولی اون از اعتمادم سواستفاده میکنه نمیدونمم بخاطر چی با دوستش نیما گل گرفته بودن که بفروشن گل هم مواد مخدره چه فرقی داره با هروئین بالاخره دیدم که چی نوشته بودم قاطی کردم زنگ زدم هرچی نثار علی و دوستش بود کردم بخاطر مامان علی فقط بخشیدم قول داد دیگه همچین کارایی نکنه
رفته بودیم پیش روانشناس که بهم گفت مطمئنی علی گل یا مواد مخدر دیگه ای استفاده نمیکنه گفتم بله مطمئنم چون چنددفعه آزمایش تست اعتیاد داده الان میفهمم دکتر چی میگفته بهم دستمو مشت کردم کوبیدم تو دیوار حالم گرفته شده بود الان چند روزی از اون روز میگذره من نمیتونم دیگه خوابم همش سردرد دارم حالت تهوع دارم همش شده کارم گریه حتی میل به غذامم صفر شدل