فاصله ها

مهم دل آدماس نه فاصله ها

فاصله ها

مهم دل آدماس نه فاصله ها

تو کافه نشسته بودیم لرزش دستام بیشتر از قبل شده بود دستامو سفت نگه داشتم تا کسی متوجه نشه چشمام قرمزه قرمز شده بود از حرص لرز برم داشته بود بهش گفتم سرویس بهداشتی کجاست!؟
پا شد راهنماییم کرد، رفتم تو در رو از پشت قفل کردم زدم زیر گریه...
حالم بدتر از قبل شده بود فقط خدا خدا میکردم حالم بد نشه اومدم نشستم پیشش ولی نمیتونستم پیشش گریه کنم داغون بودم داغون تر از همیشه، نشست باهام حرف زد دلیل و منطق آورد از خودش گفت هیچی نمیگفتم فقط داشتم نگاش میکردم دستامو گرفت یه لحظه کلا ساکت شد دیگه هیچی نگفت وقتی لرزش دستامو دید، غم وجودمو گرفته الان ساعت ۱:۳۱دقیقه اس داغون تر از همیشه ام شدم یه تیکه ابر بهاری که داره میباره میخواستم رگمو بزنم ولی منصرف شدم
چند روز پیش رفتم دکتر از انجمن برام پیام اومده بود که همراه با مدارک پزشکی به درمانگاه مراجعه کنین، صبح رفتم ۲ساعت معطل بودم قبلنا فقط از حساسیتم حرف میزدن ولی الان از سرطان حرف میزنن فرم پر کردم اولین سوالش این بود آیا ترس مبتلا شدن به سرطان را دارید!؟ حالم بد شد که چرا سرطان پاش بازشده به سوالات، پرسیدم از دکتر تغذیه بهم گفت درصدش بالاس خفه شدم هیچی نگفتم.
شب بود باهاش حرف زدم گفتم من هیچوقت ازدواج نمیکنم منو به کسی معرفی نکن اگه خواستی فکر کن جوابتو بهم بگو گفت نه من همیشه پیشتم حتی اگه تو سرطان داشته باشی چیزی نگفتم 

سین .و

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی